زمانی بود ما هم نمی خواستیم از هم جدا شودیم

نقشه ها می کشیدیم تا کسی را که ما را از هم جدا می کند زمین بزنیم

زمان هایی بود که همانند کفش هایمان تو جلوتر می رفتی و گاهی من جلو می رفتم

اما نمیدانم چه شد که لنگه به لنگه شدین و کسی که می خواست مارا از هم جدا کند توانست دلت را بدست بیاورد و من را دور انداخت

شدم یک لنگه کفش می دانم به تو هم ارزشی نمیدهد فقط دلهایمان شکست